یک روز دیدم دلم گرفته
انگارکه تنهاست ماتم گرفته
رفتم سراغ اسباب بازی
مثل همیشه با آن ها بازی
دیدم نمیشه مثل همیشه
بازی با آن ها تکراری میشه
رفتم به بازار با مادرم من
خیلی شلوغ بود دور برم من
در یک مغازه دیدم کتابی
با خط خوانا با جلد آبی
قصه ی خرگوش تو اولش بود
شعر قشنگی دور و برش بود
(ادامه ی شعر یادم رفته بعدا می نویسمش)
من عاشق رنگ صورتی ام.
نمیدونم چرا....؟
اما همه ی لباسام صورتین .
کفشام اصلا همه ی
چیزایی که دوس دارم صورتیه.
امروز خیلی خوشحالم
آخه بازم مثل پارسال با همه دوستام تو حیاط مدرسه دور هم جمع شدیم
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی شلوغ کردیم.